نويسنده:مجيد آقاخان پور سرخاب*




 
براساس حکايات و روايات مناقب العارفين ،به دو دليل به نظر مي رسد کمال الدين امير محفل بايد همان کمال الدين معرف باشد .
الف:علاوه بر حکايت فوق -که در آن به شغل کمال معرف و چگونگي آن اشاره شده است -در مناقب العارفين حکايت ديگري وجود دارد که در آن ،به «معرف »بودن کمال الدين امير محفل اشاره شده است :
«همچنان روز زيارت ،کمال الدين امير محفل برسر راه ايستاده ،القاب هر يکي را مي گفت و دعايي مي کرد .همانا که چون خدمت شيخ صدرالدين رسيد خطاب کرد که بسم الله ملک المحققين ،شيخ السلام في العالمين و دعا مي گفت ...»(افلاکي 1961م،ج دوم :594)
ب:در مناقب چهره موجه و مثبتي از کمال الدين معرف ديده نمي شود :«کمال معرف در سماعي رعايت صوفيان کرده ،پشت به طرف ياران کرده بود و اصحاب را ملتفت نمي شد .حضرت مولانا بانگي بر وي زد که هي کمال ناقص !پشت به کمال کرده اي ،هش دار؛از ناگاه بيفتاد و سرش شکافته شد .»(همان :152)

باز به روايت افلاکي :
 

«روزي در خانه پروانه مجمعي عظيم بود و حضرت شيخ در سماع مستغرق گشته ،مگر کمال الدين معرف که معروف کَل کمال گفتندي و هنوزکمال کلش دست نداده بود ،پشت به سوي روي مولانا کرده ،با منکران فسوسي به افسوس مشغول گشته بود .ياران او را بر گرفتند و ازصفه خانه زير انداختند و آن ديگران از و هم ياران گريزان شدند .»(همان :457)
هم او حکايت ديگري را -شبيه به حکايت فوق -نقل مي کند که در آن ،اين بار کمال الدين امير محفل به غيبت و بدگويي از مولانا و ياران او مي پردازد :
«روزي معين الدين پروانه در زاويه شيخ صدرالدين جمعيتي عظيم ساخته بود و حضرت مولانا هم در آن مجمع حاضر شده بود و چون به سماع شروع کردند از عظمت گرمي و شور او قيامتي برخاست و حضرت مولانا در عالم استغراق مستغرق شده .مگر کمال الدين امير محفل در جنب امير پروانه ايستاده به خبث ياران مشغول شد که مريدان مولانا عجايب مردم اند ،اغلب عالمي و محترفه و اعيان شهراند ،مردم فضلا و دانا گرد ايشان کمتر مي گردند .هر کجا خياطي و بزازي و بقالي که هست او را به مردي قبول مي کند .از ناگاه حضرت آن سلطان آگاه درميان سماع چنان نعره اي زد که همگان بي خود گشتند .فرمود که اي غرخواهر !منصور ما نه حلاج بود .شيخ ابوبکر بخارا نه نساج بود و آن کامل ديگرزجاج،حرفتشان به معرفتشان چه زيان کرد ؟»(همان :151)
محتواي حکايات فوق اين احتمال را تقويت مي کند که کمال الدين امير محفل و کمال الدين معرف ،هردو ،نام يک نفر است .

نظام الدين :
 

«عين الدين فرزند ما ،درست همچنان غرور جواني او و کبرنظام الدين هيچ نماند ».(شمس تبريزي ،1377 :865)
افلکي از شخصي به نام نظام الدين خطاط اسم مي برد که داماد شيخ صلاح الدين زرکوب بوده است :
«منقول است که چون دختر شيخ صلاح الدين ،هديه خاتون را رضي الله عنها و عن ابيها مي خواستند که به شوهر دهند ...حضرت سلطان ولد و چلبي حسام الدين سعي مي فرمودند که او را به خدمت سلطان الکتاب و استاد السلاطين ،ابن بواب ثاني ،مقله ابن مقله جاني ،مولانا نظام الدين خطاط دهند و از قلت منال و جهاز در تردد مانده بودند .به اتفاق اين قضيه را به حضرت مولانا عرضه داشتند ...»(افلاکي ،1961م،ج 2 :7-726)
به گفته گولپينارلي :«اين نظام الدين ،همسر هديه خاتون ؛خواهر فاطمه خاتون زوجه سلطان والد است .»(گولپينارلي ،1382: 65،پاورقي )
با توجه به ارتباط تنگاتنگ شمس تبريزي با اطافيان مولانا ،بعيد نيست که نظام الدين مذکور درمقالات شمس ،همين شخص باشد !

همام الدين :
 

«همام الدين کو ؟اول هر که در نظر آدمي خوش مي آيد بر همان مي ماند .اگر چه در ميان مانع مي آيد ،همان نظرآن مانع ها را بر مي گيرد .و هرکه در اول نظر خوش نمي نمايد ،برعکس آن .»(شمس تبريزي ،1377 :238)
«اکنون آنچه گفتي که پدر همام الدين مرد نيک بود ،خود او نيک نيک بود .»(همان :339)
«همام الدين با همه عالم حجت گويد .بعد از اين گفتن من مي گويم و پابندان مي شوم .و مولانا آن روز از سر رقت مي گويد :آخر نه روزي مرا وعده کرده بودي که من همام الدين را دوست مي دارم ؟مرا حق نباشد که با وجود اين قوم در کاروانسراي روم ؟با بيگانه خوشتر که با اينها .» (همان :860)
در مناقب العارفين از فردي به نام همام الدين اسفهسالار ياد مي شود که باغي در قونيه داشته است .چنان که روزي استر سيد برهان الدين او را بر زمين زده و پايش مي شکند .ياران سيد او را بر گرفته و به باغ همام الدين اسفهسالار مي برند .افلاکي مي نويسد :
«...بعد از مصاحبت بسيار ،حضرت سيد از خداوندگار اجازت خواست که جانب قيصريه رود و مدتي آن جايگاه مقيم شود ؛و حضرت مولانا نمي خواست که سيد از قونيه برود .دم به دم اين خطرت در ضميرش مي گذشت و فرصت نمي يافت که غيبت کند .مگر روزي جماعتي از اصحاب ملازم حضرت مولانا ،سيد را بر استري سوار کرده به تفرج باغ ها روانه شدند و در آن ساعت در آينه ي ضمير سيد خيال قيصريه صورت بسته ،منسلخ گشته ؛در حال استربرجست و سيد را بينداخت .همانا که پاي مبارکش دراندرون ساق موزه بشکست .آهي بکرد و بي خود شد .ياران استر را گرفتند و بازسيد را سوار کرده تا به باغ همام الدين اسفهسالار بردند و سيد آنجا از کيفيت حال هيچ نفرمود ...»(افلاکي ،1959م،ج1 :60)
فرانکلين دين لوئيس (1384: 327)احتمال مي دهد اين شخص از بستگان فريدون سپهسالار باشد .

نتيجه :
 

هر چقدر ابهامات و دشواري هاي مقالات شمس بيشتر گشوده شود باعث شناخت بهتر و بيشتر زندگي و شخصيت پيچيده و پررمز و راز شمس تبريزي به تبع آن مولانا و نيز پي بردن به چگونگي ارتباط آن دو خواهد شد .در اين ميان دانستن نقش افراد و شخصيت هاي دخيل و اثر گذار -چه مشهور و چه گمنام و ناشناخته -در ماجراي حيات و ممات آن دو بزرگ و شناسايي و معرفي آن افراد بسيار مهم است .

پی نوشت ها :
 

* کارشناس ارشد ادبيات فارسي (کتابخانه ملي تبريز )
 

کتابنامه :
1-افلاکي ،شمس تبريزي احمد ،(1959-1961م)مناقب العارفين (2جلد )،با تصحيحات و حواشي و تعليقات تحسين يازيجي ،آنکارا،انجمن تاريخ ترک .
2-تبريزي ،شمس الدين محمد ،(1377)،مقالات شمس تبريزي ،تصحيح و تعليق دکترمحمد علي موحد ،تهران ،خوارزمي ،چ دوم .
3-دهخدا ،علي اکبر ،(1372-1373)،لغتنامه دهخدا (15جلد )تهران ،دانشگاه تهران ،چ اول .
4-گولپينارلي ،عبدالباقي ،(1382)،مولويه پس از مولانا ،ترجمه و توضيح دکتر توفيق ه سبحاني ،تهران ،علم ،چ اول .
5-لوئيس ،فرانکلين دين ،(1384)،مولانا ديروز تا امروز ،شرق تا غرب ،ترجمه حسن لاهوتي ،تهران ،نامک ،چ اول .
6-مولوي ،جلال الدين ،(1371)مکتوبات مولانا جلال الدين رومي ،تصحيح دکتر توفيق ه سبحاني ،تهران ،مرکز نشر دانشگاهي ،چ اول .

منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 11.